ایجاد فرهنگ موفقیت سازمانی ۲ | رابین سیگر
اردیبهشت 1, 1397ایجاد فرهنگ موفقیت سازمانی ۴ | رابین سیگر
اردیبهشت 1, 1397ایجاد فرهنگ موفقیت سازمانی ۳ | رابین سیگر
در قسمت قبل سخنرانی رابین سیگر به دو اصل موفقیت در سازمان با موضوع ارائه یک راهکار قابل انعطاف و همچنین داشتن اعتماد به نفس، اشاره شد هم اینک قسمت سوم سخنرانی او را در ادامه ویدئو بالا ببینید و محتوای متنی آنرا در ادامه بخوانید:
داستان اول
روزی در نیویورک قدم میزدم. از کنار فروشگاه لباس برند رالف لورن گذشتم. فقط ۶۰ دلار داشتم که باید ۴ روز دیگر را با آن میگذراندم. اسکاتلندی هم هستم که به خسیس بودن مشهور هستیم. وارد فروشگاه شدم. فروشنده گفت: کمک میخواهید؟ گفتم خیر. قصد خرید ندارم و میخواهم تماشا کنم. فروشنده به همراه من حرکت میکرد. گفتم قصد دزدی ندارم و میخواهم در فروشگاه قدم بزنم. گفتند اشکالی ندارد. ما میخواهیم فروشگاه را به شما نشان بدهیم. از من پرسید، اگر قصد خرید داشتید، چه چیزی انتخاب میکردیم. گفتم یک سوئی شرت. بلافاصله یک سوئی شرت برایم آورد و از من خواست بپوشم. وقتی به اتاق پرو رفتم، با خودم دعوا داشتم که چرا خود را در چنین مخمصهای قراردادم.
قصد داشتم هنگام خروج از اتاق پرو تشکر کنم و بگویم خوشم نیامد؛ اما بهمحض خارج شدن، فروشنده گفت وای چقدر به شما میآید و چند نفر دیگر را هم صدا زد تا حرفش را تأیید کنند. من هم با خوشحالی آن را خریدم. گفت رابین از این لباس دو تا بخر. من دو تا خریدم! او ۹ کلمه معجزه آمیز به من گفت که کسبوکار من از همانجا شروع شد؛ اما نکته طلایی موفقیت او این بود که اصلاً از من نپرسید چقدر پول دارم. او فقط اسم مرا پرسیده بود و مرا به اسم صدا میزد و میپرسید: « رابین چیز دیگری نیاز نداری تا کمکت کنم؟» دو بلوز آستینکوتاه دیگر خریدم. نمیدانم چه به سرم آمده بود؟ کتوشلواری هم که خوشم آمده بود خریدم و در مجموعه ۱۷۰۰ دلار خرید کردم. از کارت اعتباریم که پولی نداشت ولی اعتبار داشت، خرید را انجام دادم و ۶ ماه طول کشید تا پول خرید را برگردانم.
هنگام خروج از فروشگاه، فروشنده کارت ویزیتش را به من داد و خواست بار دیگر که به این شهر سفر کردم، حتماً با او تماس بگیرم. حتی خواست به دوستانم بگویم به فروشگاهش بروند و بگویند من دوست رابین هستم تا آنها را بهصرف عصرانه مهمان کند. دوستانم به فروشگاه او میرفتند و او همین برخورد را با آنان انجام میداد. من ۱۵ سال برای خرید به این فروشگاه رفتم تا بسته شد و به فروشگاه ورساچی تغییر کرد. درواقع او طی ۱۵ سال، با پخش کردن کارت ویزیتش شبکهای از مشتریان ساخته بود. فکر میکنید این فروشنده برای فروش هر لباس چه مقدار کمیسیون میگرفت؟ قیمت ناچیزی بود ولی در طی ۱۵ سال و با شبکه بزرگی از مشتریان حتماً این مقدار به هزاران دلار رسیده بود.