ایجاد فرهنگ موفقیت سازمانی ۳ | رابین سیگر
اردیبهشت 4, 1397معیارهای انتخاب نیروی فروش خوب
اردیبهشت 4, 1397ایجاد فرهنگ موفقیت سازمانی ۴ | رابین سیگر
همانطور که در قسمت قبل سخنرانی رابین سیگر به یک داستان از نحوه خرید و برخورد فروشنده حرفه ای با او سخان به میان آورد، هم اینک به داستان بعدی در همین قسمت چهارم سخنرانی وی را، در ادامه ویدئو بالا ببینید و محتوای متنی آنرا در ادامه بخوانید:
داستان دوم
من از خانوادهای که اکثرشان دامپزشک و پزشک هستند، میآیم ولی من ناسپاس بودم. داستانی برایتان میگویم. در تایلند، یتیمخانهای وجود داشت که دختر معلول و نابینا در آنجا زندگی میکرد. من زمانی که مجرد بودم، سرپرستی این کودک را بر عهده گرفتم. هرماه مبلغی حدود ۵۰ دلار بهحساب آن شخص میفرستادم. این داستان را نمیگویم که فکر کنید انسان خوبی هستم.
درواقع من تنبل هستم. این راحتترین کاری بود که میتوانستم انجام دهم. بعد از ۷ سال تصمیم گرفتم به دو ماراتون لندن بروم تا ۴۲ کیلومتر بدوم. با آن یتیمخانه تماس گرفتم و گفتم من رابین سیگر هستم و ۷ سال است که دختری را در مرکز شما تحت سرپرستی خود گرفتهام. میخواهم در دوی ماراتون لندن بدوم و برای او پول جمع کنم. من کتاب نوشته بودم، تجارتم را گسترش داده بودم و صد روز در سال سفر میکردم و اصلاً برای ماراتون آموزش ندیده بودم. ۴ هفته به مسابقات ماراتون باقیمانده بود. پشیمان شدم و به یتیمخانه زنگ زدم. گفتم به خاطر درد زانوهایم نمیتوانم در این مسابقه شرکت کنم. در تماس بعدی به من گفتند که بچههای یتیمخانه خیلی ناراحت شدند و ۶۰۰ دلار برای درمان زانوی شما جمعآوری کردهاند و برای زانوی شما دعا میکنند. بهقدری احساس بدی پیدا کردم که قابلتصور نیست.
گاهی اوقات در شرایط بسیار بدی قرار میگیریم. در کسبوکار هم همینطور است. ۵ ماه بعد خواستم در مسابقات نیویورک شرکت کنم. بازهم گفتم نشد. ظرفیت تکمیل بود. تا اینکه در سال ۲۰۰۰ در یک دوی ماراتون شرکت کردم و توانستم برای آن یتیمخانه ۱۲۰۰۰ دلار پول جمع کنم. برای این کار هدف تعیین کردم. خیلی سخت بود. پاهایم تاولزده بود. مردم از روی پیراهنم نامم را میخواندند و تشویق میکردند. در این مسابقات دامن مردانه اسکاتلندی هم پوشیده بودم. در این مسابقات ۵ ساعت دویدم و بین دویست نفر اول شدم و یک مدال برای تشویق گرفتم که برایم بسیار باارزش است که آن را نیز در تایلند بخشیدم.